خانواده چت|⚽️|اوا چت|اواچت|بهترین سایت ایرانی برای شما دوستان عزیزو لذیذ
مطالب پر بازدید
مطالب تصادفی
تمنا

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد....
- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید



مشاهده پست مشابه : نرم افزار ویراستاری بصوت تبدیل و فیلتر کردن متن ها
تعداد بازدید از این مطلب: 173
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5




می توانید دیدگاه خود را بنویسید



تعداد صفحات : 3


x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است براي ورود روي عکس زير لطفاکليک کنيد

خانواده چت|نونوچت|نونو چت

با تشکر مديريت خانواده چت