اصفهانیه تو مسابقه رالی شرکت می کنهتو راه مسافر کشی می کنه
این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده و برمیگرده به عصری که بارون شدیدی میومده و هوا کم کم داشته تاریک میشده. یکی از اهالی این روستا که از زبون خودش این داستان ترسناک رو نقل میکنه میگه شوهرم هنوز نرسیده بود خونه و بارون واقعا شدید بود. تو خونه مشغول کارام بودم که صدای در اومد و من که مطمئن بودم شوهرم رسیده رفتم در رو باز کردم اما دیدم ی زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد بیایم تو خونه شما بمونیم. من که میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، با روی خوش گفتم آره حتما بیاید و کلی تعارف کردم بهشون. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشما خودم دیدم، اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم. خونه اصلا کثیف نشد. روستا کلا گلی بود و حتی حیاط خونه هم کثیف بود بخاطر بارون. اینو که دیدم بهشون گفتم شما بشینید الان میام و رفتم در خونه همسایه. تا در رو باز کرد رفتم تو و داستان رو بهش گفتم. چادرشو سر کرد و گفت بیا بریم و نترس. وقتی از خونشون اومدیم بیرون دیدیم دوتا گوسفند از جلوی خونه ما دارن میرن که همسایه ما گفت ببینی گوسفند کیه این موقع و تو این بارون زده بیرون که من بهش گفتم گوسفند رو ول کن بیا بریم تو تا شک نکردن. رفتیم تو و کل خونه رو گشتیم اما هیچ اثری از اون زن و مرد ندیدیم. من که زبونم بند اومده بود بزور به همسایه گفتم بخداااااا اینجا بودن، که پرید وسط حرفم و گفت آره تو درست میگی و من باید میفهمیدم اون دوتا گوسفند همونا بودن که داشتن میرفتن از تو خونه تو. وقتی شوهرم اومد داستان رو برای اون تعریف کردم که گفت خدا رو شکر که اتفاقی برات نیفتاد تعداد بازدید از این مطلب: 348
منتشر شده در تاریخ چهارشنبه 11 بهمن 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
پیرمرد باالاغش جلوی بانک ایستاده بود مردی با کت وشلوار همراه دوستش برای دست انداختن پیرمرد میگن اوردی براش حساب باز کنی ؟ پیرمرد گفت : نه اقا فهمیدم شما میخواید وام بگیرید اوردمش ضامن شما بشه که به اعتبارش به شما وام بدند تعداد بازدید از این مطلب: 653
منتشر شده در تاریخ يکشنبه 24 دی 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
يه روز تركه و تهراني رو تو قبيله آدم خورا مي گيرن ميندازن تو ديگ كه بپزن. تعداد بازدید از این مطلب: 449
منتشر شده در تاریخ دوشنبه 18 دی 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
حيـــف نون یه ماشین صفر میخره، بلافاصله زنگ میزنه به 110 میگه فرمون، دنده، کلاج، گاز و ترمز ماشینم نیست، کلاه سرم گذاشتن! پلیس میگه تو حيــــف نون نیستی؟ میگه چرا، میگه صندلی عقب نشستی، برو صندلی جلو بشین!!! تعداد بازدید از این مطلب: 539
منتشر شده در تاریخ سه شنبه 28 آذر 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
بنظرتون دخترا چن تا رو پایی میتونن برن تعداد بازدید از این مطلب: 472
منتشر شده در تاریخ دوشنبه 27 آذر 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
ی از فانتزیام اینه که وقتی اعصابم خورده بزنم مخاطب خاصمو لهش کنم بعد پلیس بیاد منو بگیره بندازه زندان ، منم از زندان فرار کنم در حین فرار از پشت تیر بخورم و از هوش برم و وقتی به هوش میام ببینم روی ویلچر نشستم و از دماغ به پایین فلج شدم که درس عبرتی بشه برای سایرین تعداد بازدید از این مطلب: 383
منتشر شده در تاریخ جمعه 24 آذر 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
يارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصيحت مي كرده، مي گه: پسرم خواستي زن بگيري، برو از فاميل زن بگير.. ببين تو همين دور وبر خودمون، داييت رفته زن داييت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتي خود من، اومدم مادرت رو گرفتم تعداد بازدید از این مطلب: 475
منتشر شده در تاریخ دوشنبه 20 آذر 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
منتشر شده در تاریخ شنبه 18 آذر 1402
توسط اواچت|اوا چت|خانواده چت
|
درباره وبگاه
منو کاربری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آمار وب سایت
آمار مطالب کل مطالب : 31کل نظرات : 0 آمار کاربران افراد آنلاین : 1تعداد اعضا : 0 کاربران آنلاین آمار بازدید بازدید امروز : 2باردید دیروز : 2 بازدید هفته : 6 بازدید ماه : 136 بازدید سال : 136 بازدید کلی : 15495 چت باکس
دیگر موارد
|