close
آخرین مطالب
  • تبلیغ شما در اینجا
  • طراحی سایت شخصی
  • طراحی سایت فروشگاهی
  • طراحی سیستم وبلاگدهی
  • سیستم سایت ساز اسلام بلاگ
  • مگا برد - پلتفرم خرید اینترنتی قطعات موبایل مگابرد
  • تحلیل و نمودار سازی فرم های پلاگین گرویتی وردپرس
  • اولین تولید کننده پلاگین های مارکتینگ و سئو کاملا ایرانی
  • اولین پلاگین دیجیتال مارکتینگ وردپرسی
  • خانواده چت|⚽️|اوا چت|اواچت|بهترین سایت ایرانی برای شما دوستان عزیزو لذیذ
    مطالب پر بازدید
    مطالب تصادفی
    چهارشنبه سوریت مبارک

    آتش روشن کردم وعهدکردم تا خاموش شدنش دعایت کنم میدانم به آنچه میخواهی میرسی چرا که من هربار یک هیزم اضافه میکنم!

    معرفی شرکت فن بنیان
    تعداد بازدید از این مطلب: 141
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    مرد

    تهرانیه به زنش میگه: خانم جان دوست داشتی مرد بودی؟ زنه میگه: نه، دوست داشتم تومرد بودی

    چیدمان درست اتاق کار
    تعداد بازدید از این مطلب: 115
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    اژانس

    مجنون: من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟ لیلی: آژانس

    میوه‌های ممنوع بعد از عمل بای پس معده
    تعداد بازدید از این مطلب: 122
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    مترو

    پیاده شدن از مترو تو ایران مث شنای قورباغه میمونه
    باید جمعیت جلوی در مترو رو بشکافی تا بتونی پیاده شی

    میوه‌های ممنوع بعد از عمل بای پس معده
    تعداد بازدید از این مطلب: 412
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    تمنا

    خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد....
    - آهای، آقا پسر!

    پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

    - شما خدا هستید؟

    - نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

    - آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

    دیتابیس لغات انگلیسی
    تعداد بازدید از این مطلب: 119
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    نظر

    از نظر ما ایرانی ها هر کی از ما یواش تر رانندگی کنه احمقه و هر کی از ما سریع تر رانندگی کنه دیوونه است

    دیتابیس لغات انگلیسی
    تعداد بازدید از این مطلب: 195
    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 5


    تصمیم

    دیتابیس لغات انگلیسی
    تعداد بازدید از این مطلب: 916
    |
    امتیاز مطلب : NAN
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    ازدواج

    می‌دونی اگه پرشیا با ۲۰۶ ازدواج کنه بچشون چی میشه؟ میشه زانتیا آخه ازدواج فامیلی بوده بچه عقب مونده شده

    لپ تاپ لمسی گیمینگ چه ویژگی ای دارد؟
    تعداد بازدید از این مطلب: 115
    |
    امتیاز مطلب : NAN
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    مرغ

    لپ تاپ لمسی گیمینگ چه ویژگی ای دارد؟
    تعداد بازدید از این مطلب: 488
    |
    امتیاز مطلب : NAN
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    20سالگی

    وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی که همه چیز طعم تازه‌ای دارد و به معنای واقعی جوان هستی.
    واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد، از اون عشق‌های اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم.
    سلطان دلبری و غرور، تقریباً همه دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه رو از دم رد کرده بود.
    حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد، می‌دونی او در جواب چی گفت؟ گفت: هه!
    آخه «هه» هم شد جواب؟ استاد هم اون ترم از لجش هممون رو مردود کرد!
    اما خب من فکر می‌کردم یه جورایی بهم علاقه داره، گاهی وقت‌ها وسط کلاس حس می‌کردم داره من رو یواشکی دید می‌زنه، ولی تا برمی‌گشتم داشت تخته رو نگاه می‌کرد و با دوستش ریز ریز می‌خندید.
    توی اون مدتی که همکلاسی بودیم من حتی یک کلمه هم نتونسته بودم باهاش صحبت کنم.
    تا اینکه یه روز وقتی که داشتم بازیگرهای تئاتر جدیدم «باغ آلبالو» اثر چخوف رو انتخاب می‌کردم به سرم زد که اونم توی تئاترم بازی کنه.
    البته من هیچ وقت از هنرم سوء استفاده نمی‌کردم و این کار رو برخلاف اخلاق‌مداری یه هنرمند می‌دونستم، ولی می‌تونستم به هوای تئاتر حداقل کمی باهاش حرف بزنم.
    با اینکه حدس می‌زدم شاید کنف بشم و به گفتن یک «هه» قناعت کنه، ولی رفتم پیشش و قضیه رو واسش گفتم، اون هم رو کرد بهم و گفت:
    اِ…واقعا؟ باغ آلبالو؟ نقش مادام رانوسکی؟
    گفتم: نه! نقش آنیا، دختر مادام رانوسکی.
    گفت: ولی من مادام رانوسکی رو خیلی دوست دارم!
    گفتم: باشه، مادام رانوسکی، تو فقط بیا.
    خلاصه بهترین روزهای زندگی من شروع شد، صبح‌ها به شوق دیدنش از خواب بیدار می‌شدم، عطر می‌زدم، کلی به خودم می‌رسیدم، سرخوش بودم، توی پلاتو ساعت‌ها بهش خیره می‌موندم و در آخر تمرین تئاتر، گفتگو‌های دلپذیری بین ما شکل می‌گرفت.
    کاش آن روزها تموم نمی‌شد، چون زمان تکرار شدنی نیست، دیگه هیچ وقت یه جوان بیست ساله نمی‌شم، فقط می‌تونم آرزو کنم خواب آن روزها رو ببینم…
    تئاتر باغ آلبالوی من به بهترین شکل با بازی آن دختر زیبا اجرا شد و تراژدیک‌ترین اثر واسه من رقم خورد، چون روز قبل از اجرا وقتی داشتیم مهمان‌های ویژه رو دعوت می‌کردیم از من خواست تا واسه نامزدش اون جلو یه صندلی رزرو کنم!
    از اون روز به بعد من دیگه یه جوان بیست ساله نبودم، بیست سالگی خیلی زودگذره و پس از اون دیگه چیزی واست تازگی نداره

    علت خاموش شدن جاروبرقی سامسونگ
    تعداد بازدید از این مطلب: 127
    |
    امتیاز مطلب : NAN
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0




    تعداد صفحات : -1


    x
    با سلام آدرس چت روم عوض شده است براي ورود روي عکس زير لطفا کليک کنيد

    خانواده چت|نونوچت|نونو چت

    با تشکر مديريت خانواده چت